کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) : در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. آتش ارچه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر. مولوی. چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود. صائب. رجوع به سیاه کاری شود
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) : در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. آتش ارچه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر. مولوی. چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود. صائب. رجوع به سیاه کاری شود
عمل کتک کار. عمل زدن یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کتک کاری کردن شود. - کتک و کتک کاری، عمل زدن و مضروب کردن یکدیگر. کار دو نفر که یکدیگر را زنند. رجوع به کتک کاری کردن شود
عمل کتک کار. عمل زدن یکدیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کتک کاری کردن شود. - کتک و کتک کاری، عمل زدن و مضروب کردن یکدیگر. کار دو نفر که یکدیگر را زنند. رجوع به کتک کاری کردن شود
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
کارهای باریک لطیف مثل گچ بری و باریک سازی های نقاشی. (فرهنگ نظام). آن کاری نازک است که در گچ بری و زرگری و مانند اینها هویدا می گردد. منبت کاری را هم گویند. (آنندراج). عمل نازک کار. رجوع به نازک کار شود
کارهای باریک لطیف مثل گچ بری و باریک سازی های نقاشی. (فرهنگ نظام). آن کاری نازک است که در گچ بری و زرگری و مانند اینها هویدا می گردد. منبت کاری را هم گویند. (آنندراج). عمل نازک کار. رجوع به نازک کار شود
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن: جز از نیک نامی و فرهنگ و داد ز رفتار گیتی مگیرید یاد، فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)، به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای، فردوسی، اگر توشه مان نیک نامی بود روان مان بدان سر گرامی بود، فردوسی، کس نیابد به هیچ روی و نیافت نیک نامی به زرق و حیلت و فن، فرخی، به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد به جز به نیکی نام نکوش در افواه، فرخی، با بردباری طبع او متفق با نیک نامی جود او مقترن، فرخی، ز بی رنجی نیاید نیک نامی، فخرالدین اسعد، به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیک نامی به است، اسدی، بقای سرمد در نیک نامی است به حق به نیک نامی بادا بقای تو سرمد، سوزنی، حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش چشید آب حیات سخن ز عین حیا، سوزنی، یکی جامه در نیک نامی بپوش دگر جامه ها را به نیکی فروش، نظامی، جهان نیمی زبهر شادکامی است دگر نیمه زبهر نیک نامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیک نامی، نظامی، ذره ای گر نیک نامی بایدت در همه کاری تمامی بایدت، عطار، هوی و هوس خرمنش سوخته جوی نیک نامی نیندوخته، سعدی، وگر پرورانی درخت کرم بر نیک نامی خوری لاجرم، سعدی، دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است، سعدی، نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود، حافظ، خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن، حافظ، دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید، حافظ
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن: جز از نیک نامی و فرهنگ و داد ز رفتار گیتی مگیرید یاد، فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)، به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای، فردوسی، اگر توشه مان نیک نامی بود روان مان بدان سر گرامی بود، فردوسی، کس نیابد به هیچ روی و نیافت نیک نامی به زرق و حیلت و فن، فرخی، به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد به جز به نیکی نام نکوش در افواه، فرخی، با بردباری طبع او متفق با نیک نامی جود او مقترن، فرخی، ز بی رنجی نیاید نیک نامی، فخرالدین اسعد، به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیک نامی به است، اسدی، بقای سرمد در نیک نامی است به حق به نیک نامی بادا بقای تو سرمد، سوزنی، حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش چشید آب حیات سخن ز عین حیا، سوزنی، یکی جامه در نیک نامی بپوش دگر جامه ها را به نیکی فروش، نظامی، جهان نیمی زبهر شادکامی است دگر نیمه زبهر نیک نامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیک نامی، نظامی، ذره ای گر نیک نامی بایدت در همه کاری تمامی بایدت، عطار، هوی و هوس خرمنش سوخته جوی نیک نامی نیندوخته، سعدی، وگر پرورانی درخت کرم بر نیک نامی خوری لاجرم، سعدی، دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است، سعدی، نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود، حافظ، خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن، حافظ، دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید، حافظ
لطف، کرم، احسان، برّ، (السامی)، خوبی، مبرت، (یادداشت مؤلف)، خیر، کار خیر کردن، دستگیری: هرکه اخبار گذشتگان را بخواند ... بتواند دانست که نیکوکاری چیست ... و چیست که از مردم یادگار ماند، (تاریخ بیهقی)، تا بدان حد که سلاطین روزگار را در نیکوکاری بدو تشبیه کنند، (کلیله و دمنه)، علم به کردار نیک جمال گیرد که میوۀ درخت دانش نیکوکاری و کم آزاری است، (کلیله و دمنه)
لطف، کرم، احسان، برّ، (السامی)، خوبی، مبرت، (یادداشت مؤلف)، خیر، کار خیر کردن، دستگیری: هرکه اخبار گذشتگان را بخواند ... بتواند دانست که نیکوکاری چیست ... و چیست که از مردم یادگار ماند، (تاریخ بیهقی)، تا بدان حد که سلاطین روزگار را در نیکوکاری بدو تشبیه کنند، (کلیله و دمنه)، علم به کردار نیک جمال گیرد که میوۀ درخت دانش نیکوکاری و کم آزاری است، (کلیله و دمنه)